صدمه و آسیبی که از چشم بد یا چشم شور به کسی برسد، آسیب و زیانی که از نگاه یا کلام کسی که چشم شور دارد به کسی یا چیزی برسد، برای مثال مبادا بی تو هفت اقلیم را نور / غبار چشم زخم از دولتت دور (نظامی۲ - ۲۷۲)
صدمه و آسیبی که از چشم بد یا چشم شور به کسی برسد، آسیب و زیانی که از نگاه یا کلام کسی که چشم شور دارد به کسی یا چیزی برسد، برای مِثال مبادا بی تو هفت اقلیم را نور / غبار چشم زخم از دولتت دور (نظامی۲ - ۲۷۲)
آزار و نقصانی است که بسبب دیدن بعضی از مردم و تعریف کردن ایشان کسی را و چیزی را بهم رسد، و عرب ’العین اللامه’ خوانند. (برهان). چشم زخ و چشزخ و چشم شور و دیده شور و نظر شور. (آنندراج). عبارت از آن است که شخصی چیز حسین ومرغوب را نگاه کند و بطریق حسد در وی نظر اندازد و بعضی گویند در چشم زخم حسد ضرور نیست، گاهی نظر دوست هم کار میکند. (آنندراج). آزار و نقصانی که از اثر نظر بد به کسی و یا چیزی رسد. (ناظم الاطباء). اثر بد که از نگاه یا کلام کسی بر کسی یا چیزی برسد. (فرهنگ نظام). نظره. نفس. (منتهی الارب). چشم بد. عین الکمال. آسیب و زیانی که از نگاه پرمحبت و تحسین یا از نظر آمیخته به حسد و حیرت شورچشمان به افراد یا اشیاءرسد. اثر چشم شور. آسیب نگاه شورچشمان: مرا چه نقصان گر جفت من بزاد کنون بچشم زخم هزاران پسر یکی دختر. خاقانی. مبادا بی تو هفت اقلیم را نور غبار چشم زخم از دولتت دور. نظامی. شد از گوشۀ چشم زخمی نژند تب آمد شد آن نازنین دردمند. نظامی. ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است یارب که بینم آن را در گردنت حمایل. حافظ. خوش دولتی است خرم و خوش خسروی کریم یارب ز چشم زخم زمانش نگاه دار. حافظ. طایری بودم من و غوغای بال افشانیی چشم زخمی آمد و بشکست در هم بال من. ملاوحشی (از آنندراج). ، کنایه از آسیبی اندک و شکستی کوچک، چنانکه در تداول عامه گویند: فلان کس را چشم زخمی رسیده یا چشم زخمی به نیروی ما رسید. و مراد آن است که فلانی مختصر بیماریی دارد یا نیروی ما شکست کوچکی خورده است، تعویذ و حرز چشم زخم. دافع چشم بد: آدمی با گنه شکسته تر است پای طاوس چشم زخم سر است. سنائی. تیز خاری که در گلستان بود از پی چشم زخم بستان بود. نظامی. رجوع به چشزخ و چشمزخ شود
آزار و نقصانی است که بسبب دیدن بعضی از مردم و تعریف کردن ایشان کسی را و چیزی را بهم رسد، و عرب ’العین اللامه’ خوانند. (برهان). چشم زخ و چشزخ و چشم شور و دیده شور و نظر شور. (آنندراج). عبارت از آن است که شخصی چیز حَسین ومرغوب را نگاه کند و بطریق حسد در وی نظر اندازد و بعضی گویند در چشم زخم حسد ضرور نیست، گاهی نظر دوست هم کار میکند. (آنندراج). آزار و نقصانی که از اثر نظر بد به کسی و یا چیزی رسد. (ناظم الاطباء). اثر بد که از نگاه یا کلام کسی بر کسی یا چیزی برسد. (فرهنگ نظام). نَظْرَه. نَفس. (منتهی الارب). چشم بد. عین الکمال. آسیب و زیانی که از نگاه پرمحبت و تحسین یا از نظر آمیخته به حسد و حیرت شورچشمان به افراد یا اشیاءرسد. اثر چشم شور. آسیب نگاه شورچشمان: مرا چه نقصان گر جفت من بزاد کنون بچشم زخم هزاران پسر یکی دختر. خاقانی. مبادا بی تو هفت اقلیم را نور غبار چشم زخم از دولتت دور. نظامی. شد از گوشۀ چشم زخمی نژند تب آمد شد آن نازنین دردمند. نظامی. ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است یارب که بینم آن را در گردنت حمایل. حافظ. خوش دولتی است خرم و خوش خسروی کریم یارب ز چشم زخم زمانش نگاه دار. حافظ. طایری بودم من و غوغای بال افشانیی چشم زخمی آمد و بشکست در هم بال من. ملاوحشی (از آنندراج). ، کنایه از آسیبی اندک و شکستی کوچک، چنانکه در تداول عامه گویند: فلان کس را چشم زخمی رسیده یا چشم زخمی به نیروی ما رسید. و مراد آن است که فلانی مختصر بیماریی دارد یا نیروی ما شکست کوچکی خورده است، تعویذ و حرز چشم زخم. دافع چشم بد: آدمی با گنه شکسته تر است پای طاوس چشم زخم سر است. سنائی. تیز خاری که در گلستان بود از پی چشم زخم بستان بود. نظامی. رجوع به چشزخ و چشمزخ شود
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مِثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهْل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
ویژگی کسی که چشم زخم به او رسیده، ویژگی آنکه از چشم بد آسیب دیده، چشم رسیده، چشم خورده، برای مثال شد چشم زده بهار باغش / زد باد تپانچه بر چراغش (نظامی۳ - ۵۱۵)
ویژگی کسی که چشم زخم به او رسیده، ویژگی آنکه از چشم بد آسیب دیده، چشم رسیده، چشم خورده، برای مِثال شد چشم زده بهار باغش / زد باد تپانچه بر چراغش (نظامی۳ - ۵۱۵)
مهره ای سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزان کنند، خرمک، کنایه از زمانی بسیار اندک، مدتی اندک به قدر یک چشم بر هم زدن، برای مثال گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشم زد از دلم نه ای دور (نظامی۳ - ۵۲۲)
مهره ای سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزان کنند، خرمک، کنایه از زمانی بسیار اندک، مدتی اندک به قدر یک چشم بر هم زدن، برای مِثال گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشم زد از دلم نه ای دور (نظامی۳ - ۵۲۲)
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی: دوخته بر دیده ازین ناکسان کاهل نظر چشم زنند از خسان. میر خسرو (از آنندراج). نخشبی چندخواب خواهی کرد چشم زن از هجوم عیاران. (از آنندراج). بباید چشم زد زآن شیر نخجیر که او چشمی نزداز ناوک تیر. ؟ (از آنندراج). بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت که بخورباده و از باد صبا چشم مزن. ؟ (از آنندراج). ، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن: نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن میکندچشم نمایی به غزالان ختن. سید اشرف (از آنندراج). برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر میزند چشم که عمر گذران را دریاب. خان عالی (از آنندراج). رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن: یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم. ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج). چونور باصره در عرض نیم چشم زدن زابتدای مسافت به انتها برود. شانی تکلو (ازآنندراج). ، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن: خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز. صائب (از آنندراج). ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش که گرید بر سرش خونابۀریش. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم: از بس که سست گشت تن مبتلا مرا سازد هوای چشم زدن توتیا مرا. (از آنندراج). ، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج). - چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن: با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار تو چشم انتظار براه که میزنی ؟ محمدقلی میلی (از آنندراج)
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی: دوخته بر دیده ازین ناکسان کاهل نظر چشم زنند از خسان. میر خسرو (از آنندراج). نخشبی چندخواب خواهی کرد چشم زن از هجوم عیاران. (از آنندراج). بباید چشم زد زآن شیر نخجیر که او چشمی نزداز ناوک تیر. ؟ (از آنندراج). بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت که بخورباده و از باد صبا چشم مزن. ؟ (از آنندراج). ، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن: نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن میکندچشم نمایی به غزالان ختن. سید اشرف (از آنندراج). برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر میزند چشم که عمر گذران را دریاب. خان عالی (از آنندراج). رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن: یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم. ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج). چونور باصره در عرض نیم چشم زدن زابتدای مسافت به انتها برود. شانی تکلو (ازآنندراج). ، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن: خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز. صائب (از آنندراج). ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش که گرید بر سرش خونابۀریش. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم: از بس که سست گشت تن مبتلا مرا سازد هوای چشم زدن توتیا مرا. (از آنندراج). ، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج). - چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن: با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار تو چشم انتظار براه که میزنی ؟ محمدقلی میلی (از آنندراج)
دعا و تعویذی باشد که بجهت چشم زخم نویسند. (برهان). بمعنی ’چشم وهام’ است. (آنندراج). چشم وهام و چشم پنام. (ناظم الاطباء). رجوع به چشم پنام و چشم وهام شود
دعا و تعویذی باشد که بجهت چشم زخم نویسند. (برهان). بمعنی ’چشم وهام’ است. (آنندراج). چشم وهام و چشم پنام. (ناظم الاطباء). رجوع به چشم پنام و چشم وهام شود
کنایه از چشم بی آزرم. مرادف دیدۀ نرم. (آنندراج). چشم بی حیا و بی شرم: اگر چه موی سپید است تازیانۀ مرگ بچشم نرم تو رگهای خواب میگردد. صائب (از آنندراج). سنگین فتاده خواب تو ورنه فغان من در چشم نرم مخمل بی درد خواب سوخت. صائب (از آنندراج)
کنایه از چشم بی آزرم. مرادف دیدۀ نرم. (آنندراج). چشم بی حیا و بی شرم: اگر چه موی سپید است تازیانۀ مرگ بچشم نرم تو رگهای خواب میگردد. صائب (از آنندراج). سنگین فتاده خواب تو ورنه فغان من در چشم نرم مخمل بی درد خواب سوخت. صائب (از آنندراج)
مؤلف آنندراج نویسد: چون خواب مخمل اصطلاح مقرری است از این جهت چشم مخمل نیز صحیح شده. خواب مخمل: بی رخت در چشمۀ آئینۀ دل آب نیست چشم مخمل را ز شوق پای تو شب خواب نیست. میرزا بیدل (از آنندراج)
مؤلف آنندراج نویسد: چون خواب مخمل اصطلاح مقرری است از این جهت چشم مخمل نیز صحیح شده. خواب مخمل: بی رخت در چشمۀ آئینۀ دل آب نیست چشم مخمل را ز شوق پای تو شب خواب نیست. میرزا بیدل (از آنندراج)
مرخم چشم زخم است. چشزخ. (انجمن آرا) (آنندراج). چشم بد. نظر بد. عین الکمال: گردون، و ان یکاد همی خواند و قل اعوذ از بهر چشمزخ که نه اش نام و نه نشان. کمال اسماعیل (از انجمن آرا). عطارد را بدوزم دیدۀ بد که جادو خامه ام را چشم زخ زد. عمید (از انجمن آرا). رجوع به چشزخ و چشم زخم شود
مرخم چشم زخم است. چشزخ. (انجمن آرا) (آنندراج). چشم بد. نظر بد. عین الکمال: گردون، و ان یکاد همی خواند و قل اعوذ از بهر چشمزخ که نه اش نام و نه نشان. کمال اسماعیل (از انجمن آرا). عطارد را بدوزم دیدۀ بد که جادو خامه ام را چشم زخ زد. عمید (از انجمن آرا). رجوع به چشزخ و چشم زخم شود